دکتر حمید پارسانیا استاد مبرز فلسفه صدرایی و نظریهپرداز اندیشه اجتماعی اسلام، کتاب «انواع و ادوار روشنفکری» را با نگاه به «روشنفکری حوزوی» نگاشته است. اگر چنان من، خوانندهی جوان این کتاب بوده و از سوءمنظری تاریخی به مفهوم روشنفکری، تابع آثار مؤلفانی چون آلاحمد برخوردار باشید، ترکیب «روشنفکری حوزوی» را محل تأمل قرار داده و شاید همراه من به این سؤالات بیاندیشیدید؛ که مؤلف چرا از چنین ترکیبی استفاده کرده است؟ آیا آن را مذموم دانسته و درصدد رد و توبیخ طرفداران آن است یا به مدح آن نشسته و مترصد استفاده از ظرفیتهای تاریخی یا زبانی آن است؟ آیا برای این مفهوم واقعیت اجتماعی نیز سراغ دارد یا از یک ترکیب ممکن و اامات آن سخن میگوید؟
مؤلف چنان معلمی گزیدهگو، الفبای روشنفکری را مرور کرده، گونههای آن را موشکافانه تفکیک و تبیین میکند و در آخر از گونهای روشنفکری حوزوی گفتگو میکند که هم وجود دارد و هم ممدوح است؛ و حال من با تعلقات زبانشناختی خود در پی آن هستم که چه ضرورتی دارد، این معلم، بخش سربلند تاریخ اجتماعی و ی حوزه علمیه شیعه را اینگونه وامدار اصطلاح نهچندان خوشنام «روشنفکری» کند؟
در نگاه مؤلف، روشنفکری و منورالفکری چنان هابیل و قابیل فرزندان پیامبری هستند که برخلاف دیگر پیامبران، ادعای خدایی کرده است و این دو، سالهاست برای تحقق اوامر پدر با یکدیگر در مسابقهاند. منورالفکری در حکم فرزند بزرگتر بر اندیشه پدر استوار است، اندیشهای که از آن با عنوان اینلایتنمنت یا روشنگری یاد میشود. روشنگری رکن معرفتشناختی مدرنیته است. مدرنیته، بهرغم تأکید بر اصل تغییر و تحول، در عمیقترین لایههای خود از اصول ثابتی بهرهمند است. دیدگاه سکولار در هستیشناسی و منظری اومانیستی در انسانشناسی و در آخر پایبندی به اصول روشنگری در معرفتشناسی ازجمله ثوابت مدرنیته است.
روشنگری نه در پی نفی وجود بلکه درصدد نفی مرجعیت هرگونه معرفت شهودی در صورتی جامع میان شهود متعالی حقیقت قدسی عالم تا شهود حقایق کلی عقلی بود. روشنگری طرفدار دانشی مفهومی است که جریانهای عقلگرایی، حسگرایی و لاادریگرایانه و شکاک را پوشش میدهد. فارغ از تحولات فلسفی، حضور اجتماعی و ی روشنگری از انقلاب فرانسه در سال 1789 آغاز شد و در قالب نظریه لیبرالیسم در ساحتهای ی و اقتصادی تحقق یافت.
در اوج بسط اندیشههای لیبرال، فرزند دیگر این پیامبر خود خوانده، خسته از آرزوهای بربادرفته، پا به عرضه ت و اجتماع گذاشت و جریان روشنفکری یا اینتلکتوالیتی در پایان قرن نوزدهم و با فلسفه ی مارکسیسم شکل گرفت و چنان برادر بزرگتر خود زمینهساز انقلابی ی در 1917 میلادی در شوروی شد. روشنفکری در دامان روشنگری بزرگ شد، اما با شکلگیری فلسفههای شهودی همچون رمانتیسم و اگزیستانس، شبحی از عقلانیت کلینگر واژگونه در آن شکل گرفت، چنانکه جریان اجتماعی مارکسیسم، مبانی خود را از اندیشههای «دردآگاه» هگلی اتخاذ کرد. واژگونه ازآنجهت که این عقلانیت، فرزند پدری بود که جز عقلانیتهای جزئی و حس آلود را برنمیتافت و آبگینه کلیّت را چنان محکم بر زمینه کوفته بود که نه ظرف مانده بود و نه آبی! و این فرزند دوم در پس تشنگی مرتفع نشده از روشنگری، تکهتکههای این ظرف را یافته و برهمسوار کرده بود و پیش روی پدر، قصد سیراب کردن بشری از آبگینه شکسته داشت.
جریان روشنفکری در اوایل قرن بیستم چنان قدرت یافت که در برابر همه میراث روشنگری قد برافراشت و جهان را به بلوک شرق و غرب تقسیم کرد. هنوز این قرن به پایان نرسیده، بلوک شرق از پا افتاد و دوباره برادر بزرگتر بیرقیب از لیبرالیسمی نو و فراگیر سخن میگفت و از پایان مسابقه تاریخ به نفع خویشتن. هرچند طرفداران روشنفکری در گوشه و کنار، محفلها ساختند و خواب آرام را از برادر بزرگتر ربودند.
ماجرای روشنگری با تأخیری که تابع بعد مکانی و مقاومتهای محلی بود، کمی پیش از مشروطه با عنوان منورالفکری وارد ایران شد و بیش از پنجاه سال بیرقیب بر تن این سرزمین تاخت و منجر به استبداد رضاخانی شد. روشنفکری جوان با پیروزی انقلاب اکتبر، در سالهای ابتدایی هرچند به یاری انقلاب جنگل آمد اما تا سالها کاری پیش نبرد تا اینکه با رفتن رضاخان، زمینه حضور آن پیدا شد و دهه چهل و پنجاه شمسی را غرق خود کرد.
روشنفکری دینی از فردای نیمه خرداد 1342 آغاز شد. پیش از آن منورالفکر مشروطهخواه و روشنفکر تودهای، در حمایت پایگاه فکری و ی مدرنیته، بیهیچ دردی از دین عبور کرده بودند؛ اما با ظهور «امام خمینی» در قامت مرجعیت دینی که از عزت و عدالت زیر پرچم اسلام سخن میگفت و جمع کثیری را شیفته مکتب خود کرده بود، دین رقیبی شده بود برای روشنفکری انقلابی! حضور پررنگ مذهب در متن جامعه، گروهی را مجبور ساخت تا دوباره به آن بیاندیشند و چون روشنفکری دینی از عقبه جهانی بهرهای نداشت، بخشی از نیاز خود را از طریق دیگر کشورهای اسلامی یا ترجمه و الگو گیری از رویکردهای اگزیستانس و رویکردهای همدلانه دینی مستشرقین وام گرفت. بااینهمه عمر این روشنفکران چنان بلند نبود.
اما روشنفکری دینی، در معنای مدرن خود ترکیبی متناقض است که بههیچروی وجه جمعی برای آن نمیتوان یافت مگر آنکه از معنای مدرن روشنفکری دست شست و به معنای لغوی و عرفی آن بازگشت. اگر ترکیب لغوی روشنفکری موردنظر باشد، حوزه میتواند به دلیل بهرهمندی از کتابی که مصداق نور الهی است و برای خارج کردن مردم از ظلمات به نور نازلشده است، اندیشه و فکر خود را روشنفکرانه و روشنگر بداند. چه اینکه اگر روشنفکری در معنای عرفی خود به معنای زمانآگاهی و تعهد و مسئولیت نسبت به حوادث اجتماعی بود، حوزه از دیرباز روشنگری به این معنا را وظیفه خود میداند.
مؤلف با تکیه بر محوریت عنصر عقل در سنت حوزوی و وساطت آن جهت دریافت شهود متعالی، تعریفی مصداقی از روشنفکری حوزوی ارائه می هد؛ که بعد نظری آن را در دو زمینه اعتقادی و فقهی و بعد عملی آن را در فعالیت ی حوزه دنبال میکند. در بعد اعتقادی رشد و تحولآفرینی حکمت صدرایی پس از دوران صفویه، در اوج هجوم فلسفههای مدرن، صحنهگردانی کرد. در بعد فقهی، در صدر تاریخ معاصر با انزوای اخباریگری به مرجعیت عقل در استنباط فقهی تحکیم بخشید و همراه تحولات ی به نظریهپردازی پرداخت و در بعد ی از همه ظرفیتهای دینی چنان استفاده کرد که منجر به دو انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی شد.
مولف با این بازخوانی تلاش کردهاست تا با بازگشت به معنای لغوی روشنفکری و تجمیع رویدادهای ی و اجتماعی عالمانه حوزه علمیه شیعه در قرن اخیر، تعریفی مصداقی از روشنفکری دینی ارائه دهد، اما هنوز این سؤال باقی است، چرا مؤلف از عنوان روشنفکری حوزوی استفاده نموده است؟
شاید پاسخ را بتوان در فصل «منورالفکری حوزوی» یافت؛ آنجا که ایشان ترکیب «روشنفکری» را در معنای مدرنش چنان متناقض میداند که هیچ واقعیتی در پی آن ظاهر نخواهد شد و متصفان به این صفت را از سه صورت خارج نمیدانند: صورتی که در آن بعد روشنفکر مدرن غلبه دارد و باورها و اعتقادات حوزوی، موضوع تحلیلهای روشنفکرانه قرارگرفته و یا بهطورکلی نفی یا با قرائتی دگراندیشانه روبرو خواهند شد. صورت دیگر آنکه بعد حوزوی غلبه کند و روشنفکری از منظری دینی بازخوانی شود. در این حال چارهای جز نفی کلی و یا نفی کلیت آن نیست؛ نفی کلی، انکار همهجانبه مدرنیته است و نفی کلیت، بازبینی، بازخوانی و تصرف در آن است. در صورت آخر بر مبنای نگاه معنوی به عالم و آدم، عناصر مفید جهان مدرن بازیافت و بازسازی میشود. و این کاری است که «روشنفکری حوزوی» با تحفظ معنای قدسی و معنوی روشنفکری در فرآیند ساخت جهان آینده باید انجام دهد. و صورت سوم، آن است که خروج از سنت مدرن و حوزوی حاصل آید که چنین خروجی، در نگاه نگارنده، در معنای عام آن ممکن نیست.
مؤلف در این فصل، ایده خویش را در مواجهه با روشنفکری مدرن، نفی کلیت و برگزیدن عناصر مفید آن میداند و چه اشکالی دارد که انتخاب عنوان «روشنفکری» نیز ازجملهی گزینش این عناصر مفید باشد؟ این ایده آنجا صورت جدیتری میگیرد که از ظهور روشنفکران حوزویای سخن به میان میآید که هرچند در اساس، پیروی روشنگری و لیبرالیسم متأخر هستند، اما عنوان رقیب و برادر انقلابی خود را به زیرکی ربوده و خود را «روشنفکر» مینامند و به تعبیر مؤلف به وساطت و دلالی بر جنازه کمجان روشنگری نشستهاند. گویی مؤلف در این واژهگزینی، به جنگ این گروه رفته و در تلاش است تا پیش از مصادره این عنوان، آن را در اختیار خود گرفته و پیشینهای تاریخی و حرکتساز برایش بنیان نهد تا در این بازار گفتمانهای زبانی، حربهای را از دست رقیب ربوده باشد و جنگ را مغلوبه کند.
و در پایان این پاسخ، پرسشی دیگر آغاز میشود: آیا چنین ایدهای راه بهجایی میبرد، آیا به راستی راه سومی (صورت سوم) وجود ندارد؟!
درباره این سایت